سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کم کم . . .


ساعت 4:48 عصر شنبه 87/3/25

گقتگو با خدا

گفتم : خسته ام گفتی :: از رحمت خدا نا امید نشید .

گفتم : هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گیذره گفتی : : خدا حائل هست بین انسان و قلبش

گفتم : غیر از تو کسی را ندارم گفتی:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم

گفتم : ولی انگار اصلا" منو فراموش کردی ! گفتی :: منو یاد کنید تا یاد شما باشم

گفتم : تا کی باید صبر کرد ؟ گفتی :: تو چه میدونی شاید موعدش نزدیک باشه

گفتم : تو بزرگی و نزدیکت برای منه کوچک خیلی دوره ؟تا اون موقع چکار کنم ؟ گفتی :: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خدا خودش حکم کنه

گفتم : خیلی خونسردی ! تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک ... یه اشاره کنی تمومه ! گفتی :: شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه

گفتم : اصلا" چطور دلت میاد ؟ گفتی :: خدا نسبت به همه مردم ---- نسبت به همه ---- مهربونه

گفتم : دلم گرفته گفتی :: (( مرم به چی دل خوش کردن ؟! )) باید به فضل و رحمت خدا شاد بود گفتم : اصلا" بی خیال گفتی :: -- خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره .

گفتم : خیلی خیلی چاکریم ! ولی این بار ، انگار گفتی :: حواست رو خوب جمع کن ! یادت باشه که ::

- بعضی از مردم خدارو فقط به زبون عبادت میکنن .

اگه خیری بهشون برسه ، امن آرامش پیا می کنن و اگر بلایی سرشون بیاد تا امتحان شنف رو گردون میشن .

التماس دعا از عاشقا


¤ نویسنده: مجیدمقدسیان

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
3
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
2310

:: درباره من ::

کم کم . . .


:: لینک به وبلاگ ::

کم کم . . .

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::